👥 مباحثه سلوکی پیرامون طریقه عرفانی نحله نجف (دوره دوم)
▪️جلسه هفتم (#قوه_خیال #حقیقت #انسان #کشف #سلوک #عرفان #تجرد)
▪️گزیده متن از مباحث طرح شده
آقای ر: اخیرا کلیپی از آقای سید فرید موسوی منتشر شده است که در آن به تعلیقه علامه طباطبایی بر نامه میرزاجواد آقا ملکی تبریزی اشاره میشود. این تعلیقه در کتاب رسائل عرفانی آیت الله سعادت پرور صفحه 298 آمده است:
«بخشی از نامه میرزاجوادآقا: ...آنوقت به عالم خیالش ملتفت میکردند و یا آنکه خود ملتفت میشد. چند روزی همه روز و شب فکر در این میکند که بفهمد که هرچه خیال میکند و میبیند خودش است و از خودش خارج نست.
علامه طباطبایی درباره این بخش فرمودند: مراد از اینکه هر چه میبیند و خیال میکند خودش است همان معنای فلسفی است و واقعا مطلب همین حو است که خارج محسوس نمیشود و ما خارج را درک نمیکنیم، آنچه را درک میکنیم همان است که در خیال ماست و سر و کار ما با مثال است و محسوس باذات همان عالم خیال است. خیال ما خورشیدی مثل کره میسازد، ما همان را درک میکنیم و چنانچه درک به خارج متعلق میشد، چه کسی میتوانست خورشید با آن عظمت را درک کند، هکذا مورد دیگر. از بس این امر سریع انجام میگیرد انسان گمان میکند محسوس خارج است. چون این معنا را سالک درک کرد و توجه به این معنا نمود از خارج منقطع میشود و به خود متوجه میگردد اینجاست که خود را در عالم مثال خود می بیند که اولین مرحله تجرد است. زمانی خود را میبیند از بدن و جسد روی زمین افتاده و زمانی هم از بدن غفلت میکند و آن را گم میکند و زمانی هم خود را گم میکند.»
ظاهر این حرف با حرف کانت تشابه دارد. کانت میگفت انسان هر ادراکی که دارد در ساحت قوه شناخت خودش است که این قوه مقولاتی دارد مثل زمانمندی و مکانمندی و... شما هرچه درک کنی از حقیقت، در این کانال درک میکنی و لذا این مقولات به آن حقیقت رنگو شکل میدهند. به بیان دیگر شما با پدیدار (فنومن) مواجه هستی نه با خود اشیاء (نومن). در فلسفه اسلامی در مقابل این حرف چه میگویند؟
آقای ب: اتفاقا اینجا به شدت صدرا خود کانت است و فرقی با آن ندارد. صدرا میگوید شما در سطحی ترین ادراکت هم منفعل نیستی بلکه فاعلی یعنی درک حسی شما هم انفعال از خارج نداری. شما میسازی که میتوانی درک کنی. این حرف را در بحث علم میگوید. خیال شما برای شما فهم را تولید میکند. از این جهت (انفعال) صدرا مثل کانت است برخلاف فلسفه مشا که انطباع محض است. پس خیال صرف هم نیست بلکه متخیله است. بعد میگویند «ماده» چیز در حال حرکت است لذا قابل فهم نیست اما متخیله یک لحظه او را تعین میدهد و برای تو درک و فهم را میسازد.
آقای ر: مگر متخیله شانی از شئون وجود انسانی نیست؟
آقای ب: بله متخیله خودت هستی.
آقای ر: ابتدا این متخیله با حقیقت مواجهه دارد و بعد صورت دهی میکند. اما انگار ما یک مرحله از متخیله خودمان عقبیم.
آقای ب: ببین ما خارج را نگهش میداریم که باشد! یعنی خودمون داریم میسازیم. خودمون داریم جدایی می اندازیم. یعنی میگوییم تو خارج هستی و من درون؛ تو باش تا من هم باشم! وگرنه زمان اینجوری بر ما نمی گذشت! ما لحظه به لحظه به زمان میگوئیم که اینطوری بر ما بگذر. وگرنه زمان اینطور نمی گذشت و همین طور مکان. مکان را خودمان میسازیم و میگیم اگر تو نباشی زیر پای ما شل میشه. در واقع ما داریم این اثنینیت را میسازیم.
آقای ر: پس ما خودمون دوست داریم ادراکمان یک قدم از از متخیله عقب باشد؟
آقای ب: ببین ما در واقع در یک کشفی هستیم. این کشف را میترسیم از بین برود. ببین حتی در این متن علامه طباطبایی خارج را ول نمیکند! ببخشید اینطور میگویم ولی در فلسفه اسلامی آقایون فکر میکنند اگر خارج را هم ساخته و پرداخته خودمون بدونیم دیگه سنگ روی سنگ باقی نمیمونه! منجر به نسبیت میشود که فیلسوف اسلامی از این نسبیت می ترسد.
ولی قضیه این است که ما آنچه را حقیقت می نامیم جای روشنی نیست. حقیقت اولا و بالذات غیب است. مگر در عرفان نمیگوئیم از غیب الغیوب شروع میشود تا....
اگر ظهوری هست با انسان است. «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین : من نبی بودم آنگاه که آدم بین آب و خاک بود.» اصلا با ظهور انسان این غیب به ظهور میرسد. انسان منشا ظهور آن غیب است. با انسان خلقت شروع میشود. ائمه(ع) فرمودهاند نَحنُ المَشیَّه. ماییم مشیت خدا... ما در ذیل کشف محمدی هستیم که هستیم.
نکته بسیار ظریف و لطیف است. ما پیشاپیش فهم ها هستیم. ما با فهم ها درگیریم. اینجایی که ما فکر میکنیم ظرف وجود ماست، اینطور نیست. ظرف وجودی ما در فهم هاست. در یک فهمی، زمان اینگونه است ولی در یک فهم دیگری زمان به گونه دیگری است. اینکه نبی اکرم فرمودند کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین. دارند از زمان دیگری حرف میزنند.
عبارات علامه را در باب رجعت بخوانید، میگوید چیزی است بین دنیا و آخرت! کجاست آنجا؟ نمی دانیم. دوران ظهور را میگوید ها! در واقع میگوید الان که شما در این فهم هستی و زمان برایت اینگونه می گذرد اصلا در عالم بقیه اللهی وارد نمیشوی.
ما الان خودمان را هر لحظه در یک فهمی سفت گرفته ایم که زمان همینطور که تاحالا بوده برای ما هم بگذرد. افرادی که طی الزمان میکنند چطور این امکان را دارند؟ در یک فهم دیگری وارد میشوند که زمان برای آنها جور دیگری میگذرد.
آقای ن: یعنی برای آنها کشف دیگری اتفاق می افتد؟
آقای ب: ببین قضیه اینطور نیست که آنها برگردند به فهم ما بلکه ما رشد میکنیم و میریم به آنجا. اسفل السافلین یعنی وارد شدن در حضیض ترین فهم. «خارج» و «نفس الامر» را درک کردن از یک دوره ای شروع شده است.
یعنی قرار شد ما اشیاء را چیزهایی جدا از خود بپنداریم. من وقتی به دنیا می آیم بهم میگویند تو اینی او هم پدرت هست او هم مادرت هست... درحالی که نوزاد ابتدا فهم بسیطی دارد یعنی خود را جدا از عالم نمی داند ولی بعد از مدتی که فهمش محدود به جسمش شد، خود را از اشیاء جدا می پندارد. اصلا حقیقت قبر همین است. قبر چیست؟ قبر تنگی فهم انسان است که اگر برداشته شود دیگر فشار قبر وجود ندارد. اینکه میگوید «القبر اما روضه من ریاض الجنه او حفره من حفر النار» یعنی همین. دیوارهای قبر من همان فهم و ادراک تنگ من است.
داستان معروفی است که فرد ساده دلی برای اینکه خودش را گم نکند یک کدو به گردنش آویزان کرد. در جایی خوابش میرود و یک نفر حیله گری میکند و کدو را از گردن او باز میکند و به گردن خودش می بندد. مرد ساده وقتی از خواب بیدار شد و متوجه وضعیت شد گفت: راستش را بگو این کدو در گردن تو چه می کند؟ مرد گفت: این کدو از اول همین جا بود که هست .مرد ساده دل گفت: یعنی چه ؟ مگر می شود ؟ مرد گفت : مگر چی شده ؟ مرد ساده دل گفت : اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ اگر تو منی، پس من کی ام؟
ما هم من بودنمون به همین نحو است یعنی خودمون را اینگونه می فهمیم و تعین میدهیم. در سلوک وقتی ادراک بسیط شود کم کم گم میشود (جسمش که خود غیر واقعی بود را گم میکند). عالم را میفهمد. این حال در فنا بوجود می آید.
آقای ر: در کتاب روح مجرد آمده است: عارف بالله مرحوم حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند. در بین راه راننده برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد. سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم. راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر! ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا ماجرا کشف شود. راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند. راننده می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش نفر را بگیرد. ایشان نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد. خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم.
آقای ب: ما در زمان نوزادی دقیقا همین حال را داریم اما کم کم وارد این بازی زبانی میشیم و آروم آروم بابا را از مامان تمییز میدهیم و بعد هم خودمان را در حد همین جسم می یابیم. میگویند تا شش ماه اول، نوزاد را جلوی آینه نبرید! بزارید دیرتر خودش را این جسم جلوی آینده بداند. بزارید قریب العهد شود.
مصیب ما این است که حتی امور اخلاقی را برای کلفت کردن این دیواره می خواهیم. یعنی سجایای اخلاقی برای این است که «من» بزرگتر شود. اگر سجایای اخلاقی را میخواهی برای اینکه خودت را بزرگتر کنی و از دیگران متمایز بشی دقیقا داری راه را برعکس میری. همه مراقبات و کشیک نفس کشیدن ها برای این است که این دیواره ها هی نازک شود مثل یک حباب که وقتی دستش میزنی بترکد! «یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ - نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود» یا امیرالمومنین در وصف سالکین در نهج البلاغه می فرمایند «حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ» آن غلظته که دیواره کلفتی است از بین می رود.
اینکه میگویند ما در خیال داریم سیر میکنیم همه اش زیر سر اُمّ الخیال است که همان جدا پنداشتن خود است از عالم. این ام الخیال دائم دارد تکثر میدهد. هی باعث تفرد و تمایز بیشتر خودت از دیگری هستی. حتی جدا شدن از کشف تام! تا وقتی انسان در این قبر است، عملش هم با خودش است. ولی وقتی از این قبر خود ساخته خارج شدی با ما اهل بیت هستی! به عبارت دیگر این همان برزخ ماست. قبر یعنی تمایز من از دیگری، این همان ساخت برزخ است. برخی برزخ ندارند چون از خیال گذشته اند.
آقای ر: در کلام جناب استاد حاج آقای... آمده است: «اگر کسى از قوه خیال دربیاید عذاب برزخ ندارد.»
آقای ب: بله مطلب همین است.
آقای ر: اینکه میگویند شفاعت اهل بیت در برزخ نیست، به این معناست که اهل بیت نمیتوانند ما را از این قبر خودساخته و این ام الخیال رهایی ببخشند؟
آقای ب: ببین! تو برای خودن عالَم ساخته ای. تو سهیم نشده ای در عالم بقیه الله. در عالم امام حسین سهیم نشده ای بلکه برای خودت یک امام حسینی ساخته ای و روی دیوار خودت نصب کردی. یعنی خودیت خود را از بین نبرده ای. همان جریان شیخ رجبعلی که میرود پیش آیت الله قاضی (کلام جناب استاد حاج آقای...: آشیخ رجبعلی از جهات توحیدی مثل مرحوم قاضی نبوده است، اما مشاهدات و مکاشفات شیرینی داشته است. یک روز آشیخ رجبعلی میگوید که مولایم میگویند چرا آقای قاضی حرم ما نمی آید و این خبر به مرحوم قاضی میرسد، مرحوم قاضی میفرمایند: او مولای خودش بوده است و من مولایم همیشه اینجاست و خدمتشان هستم.) آیت الله قاضی لحظه ای بدون پیوند با حقیقت امیرالمومنین نمی تواند زندگی کند.
آقای ر: حالا بحث سر این است که چگونه میتوان از این گردونه (خیال) خارج شد؟
آقای ب: یکی از صحبت ها به همین اشاره شد که مثلا شما حتی اگر دنبال سجایای اخلاقی هستی برای بزرگ کردن خودت، مسیر غلطی رفته ای. یعنی «من» را نباید پربار کنی. گاهی وقتی میگوئیم اخلاق، با رویه ملاحسینقلی همدانی قاطی میکنیم. ما باید بدونیم مرادمان از اخلاق چیست و آنچه سبک سلوکی نحله نجف بوده است به دنبال چه بوده اند. و همینجور است در قضیه اطلاعات و علوم. اینکه در روایت آمده است که «العلم هو الحجاب الاکبر» اشاره به این نکته دارد. یعنی اگر قرار است با جمع کردن اطلاعات و علوم، دیواره «من» خودت را کلفت تر میکنی، اشتباه میروی. اگر نادان و اُمّی باشی بهتر است چون زودتر میتونی این تمایز را از میان برداری.
آقای ر: این گردونه خیال که ما درش گیر افتاده ایم به نحوی است که انگار به هر طریقی متوسل بشی برای رهایی، دوباره با خودت مواجه میشوی! اینکه در کلام جناب استاد حاج آقای... آمده است که «وقتی میخواهی ذکر بگوئی یا قرآن بخوانی، به ترجمه الفاظ توجه نکن!» گویا اشاره به یک راه حلی دارد. چون توجه کردن به معنا و ترجمه الفاظ، مستلزم تحریک خیال است.(تفصیل این مطلب در جلسات قبل بررسی شد) حالا ممکن است کسی بپرسد: پس ذکر گفتن با شعر یا حرفهای دیگر گفتن چه فرقی داره؟ اگه قراره به معنا توجه نکنی پس میتونی هر لفظی غیر از ذکر را بگی و به معنا هم توجه نکنی!
آقای ب: ببین قضیه این است که ذکر و یا قرآن جنسش «لا یاتیه الباطل» است. یعنی اینجا جایی است که یک روزنه ای میتواند باشد به آن کشفی که تو دنبالش هستی. ولی اگر همین قرائت قرآن را بخواهی معنا و تفسیر همراهش بیاوری مثل این است که به حقیقت قرآن میگویی بیا تو خیال من تا من معنایت کنم
آقای ر: اخیرا کلیپی از آقای سید فرید موسوی منتشر شده است که در آن به تعلیقه علامه طباطبایی بر نامه میرزاجواد آقا ملکی تبریزی اشاره میشود. این تعلیقه در کتاب رسائل عرفانی آیت الله سعادت پرور صفحه 298 آمده است:
«بخشی از نامه میرزاجوادآقا: ...آنوقت به عالم خیالش ملتفت میکردند و یا آنکه خود ملتفت میشد. چند روزی همه روز و شب فکر در این میکند که بفهمد که هرچه خیال میکند و میبیند خودش است و از خودش خارج نست.
علامه طباطبایی درباره این بخش فرمودند: مراد از اینکه هر چه میبیند و خیال میکند خودش است همان معنای فلسفی است و واقعا مطلب همین حو است که خارج محسوس نمیشود و ما خارج را درک نمیکنیم، آنچه را درک میکنیم همان است که در خیال ماست و سر و کار ما با مثال است و محسوس باذات همان عالم خیال است. خیال ما خورشیدی مثل کره میسازد، ما همان را درک میکنیم و چنانچه درک به خارج متعلق میشد، چه کسی میتوانست خورشید با آن عظمت را درک کند، هکذا مورد دیگر. از بس این امر سریع انجام میگیرد انسان گمان میکند محسوس خارج است. چون این معنا را سالک درک کرد و توجه به این معنا نمود از خارج منقطع میشود و به خود متوجه میگردد اینجاست که خود را در عالم مثال خود می بیند که اولین مرحله تجرد است. زمانی خود را میبیند از بدن و جسد روی زمین افتاده و زمانی هم از بدن غفلت میکند و آن را گم میکند و زمانی هم خود را گم میکند.»
ظاهر این حرف با حرف کانت تشابه دارد. کانت میگفت انسان هر ادراکی که دارد در ساحت قوه شناخت خودش است که این قوه مقولاتی دارد مثل زمانمندی و مکانمندی و... شما هرچه درک کنی از حقیقت، در این کانال درک میکنی و لذا این مقولات به آن حقیقت رنگو شکل میدهند. به بیان دیگر شما با پدیدار (فنومن) مواجه هستی نه با خود اشیاء (نومن). در فلسفه اسلامی در مقابل این حرف چه میگویند؟
آقای ب: اتفاقا اینجا به شدت صدرا خود کانت است و فرقی با آن ندارد. صدرا میگوید شما در سطحی ترین ادراکت هم منفعل نیستی بلکه فاعلی یعنی درک حسی شما هم انفعال از خارج نداری. شما میسازی که میتوانی درک کنی. این حرف را در بحث علم میگوید. خیال شما برای شما فهم را تولید میکند. از این جهت (انفعال) صدرا مثل کانت است برخلاف فلسفه مشا که انطباع محض است. پس خیال صرف هم نیست بلکه متخیله است. بعد میگویند «ماده» چیز در حال حرکت است لذا قابل فهم نیست اما متخیله یک لحظه او را تعین میدهد و برای تو درک و فهم را میسازد.
آقای ر: مگر متخیله شانی از شئون وجود انسانی نیست؟
آقای ب: بله متخیله خودت هستی.
آقای ر: ابتدا این متخیله با حقیقت مواجهه دارد و بعد صورت دهی میکند. اما انگار ما یک مرحله از متخیله خودمان عقبیم.
آقای ب: ببین ما خارج را نگهش میداریم که باشد! یعنی خودمون داریم میسازیم. خودمون داریم جدایی می اندازیم. یعنی میگوییم تو خارج هستی و من درون؛ تو باش تا من هم باشم! وگرنه زمان اینجوری بر ما نمی گذشت! ما لحظه به لحظه به زمان میگوئیم که اینطوری بر ما بگذر. وگرنه زمان اینطور نمی گذشت و همین طور مکان. مکان را خودمان میسازیم و میگیم اگر تو نباشی زیر پای ما شل میشه. در واقع ما داریم این اثنینیت را میسازیم.
آقای ر: پس ما خودمون دوست داریم ادراکمان یک قدم از از متخیله عقب باشد؟
آقای ب: ببین ما در واقع در یک کشفی هستیم. این کشف را میترسیم از بین برود. ببین حتی در این متن علامه طباطبایی خارج را ول نمیکند! ببخشید اینطور میگویم ولی در فلسفه اسلامی آقایون فکر میکنند اگر خارج را هم ساخته و پرداخته خودمون بدونیم دیگه سنگ روی سنگ باقی نمیمونه! منجر به نسبیت میشود که فیلسوف اسلامی از این نسبیت می ترسد.
ولی قضیه این است که ما آنچه را حقیقت می نامیم جای روشنی نیست. حقیقت اولا و بالذات غیب است. مگر در عرفان نمیگوئیم از غیب الغیوب شروع میشود تا....
اگر ظهوری هست با انسان است. «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین : من نبی بودم آنگاه که آدم بین آب و خاک بود.» اصلا با ظهور انسان این غیب به ظهور میرسد. انسان منشا ظهور آن غیب است. با انسان خلقت شروع میشود. ائمه(ع) فرمودهاند نَحنُ المَشیَّه. ماییم مشیت خدا... ما در ذیل کشف محمدی هستیم که هستیم.
نکته بسیار ظریف و لطیف است. ما پیشاپیش فهم ها هستیم. ما با فهم ها درگیریم. اینجایی که ما فکر میکنیم ظرف وجود ماست، اینطور نیست. ظرف وجودی ما در فهم هاست. در یک فهمی، زمان اینگونه است ولی در یک فهم دیگری زمان به گونه دیگری است. اینکه نبی اکرم فرمودند کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین. دارند از زمان دیگری حرف میزنند.
عبارات علامه را در باب رجعت بخوانید، میگوید چیزی است بین دنیا و آخرت! کجاست آنجا؟ نمی دانیم. دوران ظهور را میگوید ها! در واقع میگوید الان که شما در این فهم هستی و زمان برایت اینگونه می گذرد اصلا در عالم بقیه اللهی وارد نمیشوی.
ما الان خودمان را هر لحظه در یک فهمی سفت گرفته ایم که زمان همینطور که تاحالا بوده برای ما هم بگذرد. افرادی که طی الزمان میکنند چطور این امکان را دارند؟ در یک فهم دیگری وارد میشوند که زمان برای آنها جور دیگری میگذرد.
آقای ن: یعنی برای آنها کشف دیگری اتفاق می افتد؟
آقای ب: ببین قضیه اینطور نیست که آنها برگردند به فهم ما بلکه ما رشد میکنیم و میریم به آنجا. اسفل السافلین یعنی وارد شدن در حضیض ترین فهم. «خارج» و «نفس الامر» را درک کردن از یک دوره ای شروع شده است.
یعنی قرار شد ما اشیاء را چیزهایی جدا از خود بپنداریم. من وقتی به دنیا می آیم بهم میگویند تو اینی او هم پدرت هست او هم مادرت هست... درحالی که نوزاد ابتدا فهم بسیطی دارد یعنی خود را جدا از عالم نمی داند ولی بعد از مدتی که فهمش محدود به جسمش شد، خود را از اشیاء جدا می پندارد. اصلا حقیقت قبر همین است. قبر چیست؟ قبر تنگی فهم انسان است که اگر برداشته شود دیگر فشار قبر وجود ندارد. اینکه میگوید «القبر اما روضه من ریاض الجنه او حفره من حفر النار» یعنی همین. دیوارهای قبر من همان فهم و ادراک تنگ من است.
داستان معروفی است که فرد ساده دلی برای اینکه خودش را گم نکند یک کدو به گردنش آویزان کرد. در جایی خوابش میرود و یک نفر حیله گری میکند و کدو را از گردن او باز میکند و به گردن خودش می بندد. مرد ساده وقتی از خواب بیدار شد و متوجه وضعیت شد گفت: راستش را بگو این کدو در گردن تو چه می کند؟ مرد گفت: این کدو از اول همین جا بود که هست .مرد ساده دل گفت: یعنی چه ؟ مگر می شود ؟ مرد گفت : مگر چی شده ؟ مرد ساده دل گفت : اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ اگر تو منی، پس من کی ام؟
ما هم من بودنمون به همین نحو است یعنی خودمون را اینگونه می فهمیم و تعین میدهیم. در سلوک وقتی ادراک بسیط شود کم کم گم میشود (جسمش که خود غیر واقعی بود را گم میکند). عالم را میفهمد. این حال در فنا بوجود می آید.
آقای ر: در کتاب روح مجرد آمده است: عارف بالله مرحوم حداد روزی با دوستانش به سمت کاظمین در راه بودند. در بین راه راننده برای گرفتن کرایه به ایشان مراجعه کرد. سید هاشم می گویند ما پنج نفر هستیم. راننده می گوید شما شش نفرید. حاج سید هاشم باز می شمارد و می گوید نه خیر! ما پنج نفر هستیم. دوستان ایشان متوجه جریان می شوند، ولی حرفی نمی زنند تا ماجرا کشف شود. راننده باز اصرار میکند و او نیز حرف خود را می زند. راننده می گوید آخر تو خودت را حساب نمی کنی ولی ایشان چنان غرق عالم توحید بوده که نمی توانسته خود را به حساب آورد. تا اینکه دوستان از ایشان خواهش می کنند که شما خودتان را هم حساب کنید و این راننده درست می گوید و می خواهد کرایه شش نفر را بگیرد. ایشان نیز برای اینکه خواهش دوستان را رد نکند، کرایه شش نفر را می دهد. خودشان می فرمودند: در آن موقعیت به هیچ وجه نمی توانستم خودم را به حساب آورم و آن کرایه را نه عینی که جهت تعبد سخن دوستان دادم.
آقای ب: ما در زمان نوزادی دقیقا همین حال را داریم اما کم کم وارد این بازی زبانی میشیم و آروم آروم بابا را از مامان تمییز میدهیم و بعد هم خودمان را در حد همین جسم می یابیم. میگویند تا شش ماه اول، نوزاد را جلوی آینه نبرید! بزارید دیرتر خودش را این جسم جلوی آینده بداند. بزارید قریب العهد شود.
مصیب ما این است که حتی امور اخلاقی را برای کلفت کردن این دیواره می خواهیم. یعنی سجایای اخلاقی برای این است که «من» بزرگتر شود. اگر سجایای اخلاقی را میخواهی برای اینکه خودت را بزرگتر کنی و از دیگران متمایز بشی دقیقا داری راه را برعکس میری. همه مراقبات و کشیک نفس کشیدن ها برای این است که این دیواره ها هی نازک شود مثل یک حباب که وقتی دستش میزنی بترکد! «یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ - نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود» یا امیرالمومنین در وصف سالکین در نهج البلاغه می فرمایند «حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ» آن غلظته که دیواره کلفتی است از بین می رود.
اینکه میگویند ما در خیال داریم سیر میکنیم همه اش زیر سر اُمّ الخیال است که همان جدا پنداشتن خود است از عالم. این ام الخیال دائم دارد تکثر میدهد. هی باعث تفرد و تمایز بیشتر خودت از دیگری هستی. حتی جدا شدن از کشف تام! تا وقتی انسان در این قبر است، عملش هم با خودش است. ولی وقتی از این قبر خود ساخته خارج شدی با ما اهل بیت هستی! به عبارت دیگر این همان برزخ ماست. قبر یعنی تمایز من از دیگری، این همان ساخت برزخ است. برخی برزخ ندارند چون از خیال گذشته اند.
آقای ر: در کلام جناب استاد حاج آقای... آمده است: «اگر کسى از قوه خیال دربیاید عذاب برزخ ندارد.»
آقای ب: بله مطلب همین است.
آقای ر: اینکه میگویند شفاعت اهل بیت در برزخ نیست، به این معناست که اهل بیت نمیتوانند ما را از این قبر خودساخته و این ام الخیال رهایی ببخشند؟
آقای ب: ببین! تو برای خودن عالَم ساخته ای. تو سهیم نشده ای در عالم بقیه الله. در عالم امام حسین سهیم نشده ای بلکه برای خودت یک امام حسینی ساخته ای و روی دیوار خودت نصب کردی. یعنی خودیت خود را از بین نبرده ای. همان جریان شیخ رجبعلی که میرود پیش آیت الله قاضی (کلام جناب استاد حاج آقای...: آشیخ رجبعلی از جهات توحیدی مثل مرحوم قاضی نبوده است، اما مشاهدات و مکاشفات شیرینی داشته است. یک روز آشیخ رجبعلی میگوید که مولایم میگویند چرا آقای قاضی حرم ما نمی آید و این خبر به مرحوم قاضی میرسد، مرحوم قاضی میفرمایند: او مولای خودش بوده است و من مولایم همیشه اینجاست و خدمتشان هستم.) آیت الله قاضی لحظه ای بدون پیوند با حقیقت امیرالمومنین نمی تواند زندگی کند.
آقای ر: حالا بحث سر این است که چگونه میتوان از این گردونه (خیال) خارج شد؟
آقای ب: یکی از صحبت ها به همین اشاره شد که مثلا شما حتی اگر دنبال سجایای اخلاقی هستی برای بزرگ کردن خودت، مسیر غلطی رفته ای. یعنی «من» را نباید پربار کنی. گاهی وقتی میگوئیم اخلاق، با رویه ملاحسینقلی همدانی قاطی میکنیم. ما باید بدونیم مرادمان از اخلاق چیست و آنچه سبک سلوکی نحله نجف بوده است به دنبال چه بوده اند. و همینجور است در قضیه اطلاعات و علوم. اینکه در روایت آمده است که «العلم هو الحجاب الاکبر» اشاره به این نکته دارد. یعنی اگر قرار است با جمع کردن اطلاعات و علوم، دیواره «من» خودت را کلفت تر میکنی، اشتباه میروی. اگر نادان و اُمّی باشی بهتر است چون زودتر میتونی این تمایز را از میان برداری.
آقای ر: این گردونه خیال که ما درش گیر افتاده ایم به نحوی است که انگار به هر طریقی متوسل بشی برای رهایی، دوباره با خودت مواجه میشوی! اینکه در کلام جناب استاد حاج آقای... آمده است که «وقتی میخواهی ذکر بگوئی یا قرآن بخوانی، به ترجمه الفاظ توجه نکن!» گویا اشاره به یک راه حلی دارد. چون توجه کردن به معنا و ترجمه الفاظ، مستلزم تحریک خیال است.(تفصیل این مطلب در جلسات قبل بررسی شد) حالا ممکن است کسی بپرسد: پس ذکر گفتن با شعر یا حرفهای دیگر گفتن چه فرقی داره؟ اگه قراره به معنا توجه نکنی پس میتونی هر لفظی غیر از ذکر را بگی و به معنا هم توجه نکنی!
آقای ب: ببین قضیه این است که ذکر و یا قرآن جنسش «لا یاتیه الباطل» است. یعنی اینجا جایی است که یک روزنه ای میتواند باشد به آن کشفی که تو دنبالش هستی. ولی اگر همین قرائت قرآن را بخواهی معنا و تفسیر همراهش بیاوری مثل این است که به حقیقت قرآن میگویی بیا تو خیال من تا من معنایت کنم ...
ادامه بحث به زودی تایپ میشود
سلام لطفا بفرمایید ادامه بحث را از کجا پیگیری کنیم؟
کانال تلگرامتون هم مدتی است که فعال نیست